معنی میوه گرم سیری
حل جدول
تعبیر خواب
سیری از آب بهتر از تشنگی بود و سیری از نان بهتر از گرسنگی بود. - حضرت دانیال
اگر کسی خود را سیر بیند، دلیل کند بی نیاز گردد. اگر خویشتن را گرسنه و ضعیف بیند، دلیل است گناه و معصیت کند. بهتر آن است کسی خود را به حال اعتدال بیند، چنانکه نه سیر بود و نه گرسنه. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
لغت نامه دهخدا
سیری. (حامص) عدم رغبت به طعام و شراب، ضد گرسنگی و ضد تشنگی. پری و سرشاری. (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی. شبع:
ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی
بتره بازفروشند من و سلوی را.
ظهیرالدین فاریابی.
ایزدتعالی گندم غذای [آدم] کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت. (نوروزنامه).
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان).
از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند.
صائب.
|| مجازاً، بی نیازی. استغناء:
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش.
ابوالمؤید بلخی.
نیابی همی سیری از کارزار
کمربند ببسیچ وسر برمخار.
فردوسی.
چگونه ست کز حرب سیری نیایی
چگونه که بر جای هرگز نپایی.
زینبی.
سیری. [س َ / س ِ] (ص نسبی) سیرکننده. به مجاز، نظارگی. (آنندراج) (بهار عجم):
تا سحر سیری مهتاب جمالش بودم
جامه ٔ صبر کتان بود نمی دانستم.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
سیری. [] (اِخ) جرفادقانی. مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد:
لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه
کز کام گذشتن روش عهد قدیم است.
مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته. این قطعه از اوست:
ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت
بگشوده بهم چشمه ٔ خورشید دکان را
بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق
کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را
لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر
گویند که این بیت بلندی است فلان را.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 212).
رجوع به تذکره ٔ نصر آبادی ص 269 و 270 شود.
گرم گرم
گرم گرم. [گ َ گ َ] (ص مرکب، ق مرکب) گرماگرم. رجوع به گرماگرم شود.
تئودوره ٔ سیری
تئودوره ٔ سیری. [ت ِ ءُ دُ رِ ی ِ] (اِخ) دانشمند مذهبی و تاریخ دان یونانی قرن پنجم در حدود سال 393 م. در انطاکیه متولد شد. وی شاگرد «تئودور موپسواستی » و همشاگردی «نسطوریوس » بود و در حدود سالهای 453 و 458 درگذشت آثار متعددی از وی در علوم مذهبی و تاریخی باقی مانده است. رجوع به تئودوره شود.
عربی به فارسی
زیستنامه ای , وابسته بشرح زندگی
فرهنگ فارسی هوشیار
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
مترادف و متضاد زبان فارسی
اشباع، پررنگی،
(متضاد) گرسنگی
فارسی به عربی
غزاره
گویش مازندرانی
نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب یابد
فرهنگ معین
وزنه ای معادل 375 گرم، مقدار عرقی که در یک بطری می ریختند. [خوانش: (پَ) (اِمر.)]
معادل ابجد
601